گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
انسان شناسی
جلد پنجم
سير تقرب به پروردگار


سير تقرب ، فراگردى است كه با يادگيرى سنت - و حياتى و توحيدى - كه جهان و انسان شناسى و معارف حقه باشد - آغاز مى گردد آنهم فقط در كسى كه زنده به حيات انسانى بوده خردورزى داشته باشد ان هو الا ذكر و قرآن مبين لينذر من كان حيا(1) و از سلامتى عاطفى برخوردار بوده خشيت از مقام پروردگار داشته باشد اذهبا الى فرعون انه طغى فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى (2) چون مرحله يادگير سنت و حياتى - توحيدى را پشت سر نهاد در نظرش رشد معنوى از فروگردهاى بعد از خدا متمايز و برايش روشن شده است . همچنين عوامل مخل و مفسد زيستن و رشد معنوى را مى شناسد و مى داند كه طاغوت در محيط اجتماعى و در محيط بين المللى بزرگترين مانع هم در راه زيستن او و هم بر سر راه رشد معنوى اوست . از اسارت - ذلت خويش آگاهى ميابد. بر سر يك دو راهى ديگر قرار دارد. مى تواند همچنان مطيع طاغوت مانده احكام تكليفى و احكام وضعى او را بر زندگى خويش جارى سازد تا اسير و ذليل بماند. چنانكه مى تواند به طاغوت و مشروعيت او كافر گشته سر از اجراى قوانينش درباره خود و خانواده اش باز زند يا حتى عليه او بشورد و اقدام و قيام كند. و به خدا كه آفريننده و پروردگار اوست ايمان آورد در حالت اخير انسانى انقلابى ، ضد طاغوت ، مبارز و مجاهد و استكبار ستيز خواهد شد، شدنى تكاملى و آگاهانه و حساب شده و سنجيده و سرنوشت ساز قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك باالعروة الوثقى لاانفصام لها و الله سميع عليم .(3)
پس از طى دو گام كفرورزى به طاغوت ، و ايمان به خدا و برخوردارى از علم به سنت توحيدى و وحيانى و مجهز بودن به جهان - انسان شناسى آن و آگاهى از واقعيت شوم و پستى اسارت و ذلت سياسى و اسارت و ذلت فرهنگى ميكوشد تا درس ديندارى يا آموزه ههاى الهى را در مورد خودش بكار گيرد، (معروف ) - پسنديده را انجام دهد و از (منكر) - قبيح عقلى - بپرهيزد. زندگيش سرشار از اعمال صالحه شده است از فيض رسانى به خلق خدا و از همكارى فرهنگى و روانى و سياسى بر سر نيكى بيكران و تقوى (4) الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند و يكديگر را به معارف حقه و جهان - انسان شناسى وحيانى و توحيدى وآموزه هاى الهى سفارش كردند و يكديگر را به مقاومت در برابر عوامل مخل و مفسد(5) محيط سفارش كردند.
لكن در راءس همه اعمال صالحه ، نماز و دعا كه عبادات محض باشند قرار دارند. نماز و دعا كه رابطه اش را با پروردگار هر چه مستحكم تر ميگرداند. نماز و دعايى كه به دليل همين نقش و اثر رشددهنده و تقرب آفرين (خيرالعمل ) نام گرفته است . نماز، آكنده از دعاست (دعا) و خواندن خدا به اسماى حسنايش از الله تا رحمن ، رحيم ، عزيز، قدير، عليم ، و عالم ... سير تقربش را دوام و سرعت مى بخشد. چه ، دو اثر تعالى بخش - دست كم - در او دارد. اول ، اثر معرفتى ؛ و آن اين است كه با انديشيدن به اسماى حسناى الهى و فهم اين معنا كه از رحمت گسترده و ابتدايى رحمانى ، و رحمت خاصه و پاداشى رحيمى ، عزت ، قدرت بيكران ، علم بى پايان و غير منفعل ، و علم يا دانايى ، تنها مطلق و بى نقص آن كه حتى در تصور ما نمى گنجد به خدا تعلق دارد و درباره اش صدق مى كند نه نعوذ بالله از آنگونه كه ما در جهان انسانى تجربه مى كنيم و با آن آشنايى داريم ؛ آرى با چنين انديشه هايى و به زبان آوردن آنها كه موجد استماع و انديشه مجدد به آنهاست جهان - انسان شناسى توحيدى ما در حافظه اش راسخ ‌تر ميگرداند: (طه . قرآن را بر تو فرو نفرستاديم تا به ناراحتى در آيى جز يادگيريى نيست براى كسى كه خشيت داشته باشد. فرو فرستادنى است از آنكه جهان طبيعى لايه هاى جهان برين را آفريد. آن رحمان كه فرمانرواييش بر همه چيز و سراسر هستى گسترده و يكسان است . هر آنچه در جهان برين هست و آنچه در جهان طبيعى باشد و آنچه ميان آندو (يعنى جهان انسانى ) و آنچه زير خاك يا (جهان پست ) هست از آن اوست . و اگر سخن ، آشكار گويى بدان كه او راز گفته را بداند و پنهان تر از آن (يا نيت ، هدف ، علائق ، و اراده آدمى ) را نيز. خداى يگانه كه معبودى جز او نيست . اسماء حسنى مر اوراست .)(6) (اسماء حسنى از آن خداست ، بنابراين او را به آنها بخوانيد و كسانى را كه با نامهايش كافرى ميورزند واگذاريد كه بزودى (در همين دنيا يا لحظه مردن ) بسزاى آنچه مى كردند برسند.)(7) (بگو خداى را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد - هر كدام را بخوانيد - اسماء حسنى از آن اوست ، و نمازت را به آواز بلند بخوان و آن را آهسته مكن و ميان آن راهى بجوى . و بگو: سپاس خداى راست كه فرزندى نگرفت و در فرمانروايى شريكى ندارد و نگاهدارنده از اسارت - ذلت براى او نيست و او را بزرگ دار بزرگداشتى در خور.)(8)
دوم ، اثر اعتلاى علائقش كه بنياد همه انديشه ها، عواطف - هيجانات و كردار و موضعگيريهاى سياسى و اجتماعى اوست . (دعا) گوهرش خواستن توام با دوست داشتن است . در اين حركت خودسازى و ايجاد علائق ، چون آداب ويژه اش را كه خدا به ما آموزش ‍ داده رعايت كنيم لايه اى از هستى علائق عاليه و والا برخود ايجاد مى كنيم . طى آن حركت علائق پست را وا مى نهيم ، تحريكات مستمر (آز) را پس مى زنيم ، به هوس انگيزى هاى اشيا، آدميان ، و امور بيرونى وقعى نمى نهيم ، از سطح سائقه هاى عضوى فرارفته آرمان مى يابيم آرمانهايى كه با دوست داشتن هاى خدا و خشنوديش مطابقت دارند راضى به رضاى او ميشويم در نتيجه ، اعمالمان با افعال خدا همگون مى شود. آنچه مى كنيم در راستاى اراده الهى است : بخشيدن نعمت هاى گران و باشكوه به مستضعفان جهان كمك فرهنگى به آنان ، كمك سياسى - نظامى تا از اسارت ذلتهاى سياسى و اقتصادى ... و فرهنگى بدر آمده حاكمان بر خود و مالكانى ميراث بر و ميراث گذار باشند، و بتوانند قدرتى ملى بر روى زمين تشكيل دهند كه فرعون و هامان و لشكريان آندو از آن بترسند و بر حذر باشند.(9) كسانى كه اگر آنان را صاحب دولت و قدرتى ملى در روز زمين كنيم نماز را اقامه ميكنند و زكات مى پردازند و امر به كار پسنديده و نهى از كار زشت ناپسند ميكنند و فرجام كارها با خداست .(10)
به چنين انسانى در لحظه ترك زندگى طبيعى يا دنيا از خدا چنين خطاب مى آيد يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضية مرضية ... هان اى خود قرار و آرام گرفته ! سوى پروردگارت باز گرد خشنود و پسنديده ؛ و به جرگه پرستندگانم درآى و به بهشتم اندر آى .(11)
براى نيل به اين منزلت والا در نظام هستى منزلتى كه پس از ختم زيستن هم دوام يافته در قيامت به جاودانگى ميپيوندد بايد يكايك اسماى حسنايش را بخواند و آرزوى قرب به آن كند و سعى - بقدر ظرفيت و مرزهاى وجوديش - براى وصول به آن . بداند و بخواند كه والله خير و ابقى (12) و بداند كه چون عمل صالحى انجام دهد خدا - همانطور كه زندگى جانورى او را با روزى و كارمايه تامين مى كند به حيات طيبه اش كارمايه ويژه اى عطا ميفرمايد كه آن هم (خير و ابقى ) است و رزق ربك خير و البقى .(13) هستى اين (روزى معنوى ) دقيقا از همان هستى عمل صالح مبتنى بر ايمان است : ويلكم ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا.(14) اركعو و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير(15) و ما عند الله خير والبقى للذين آمنوا و على ربهم يتوكلون .(16) و لكن ليبلوكم فى ما آتاكم فاستبقوا الخيرات .(17) و جعلنا هم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات .(18) اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون .(19)
با اين اعمال صالحه و خير، عاملانش كه حيات طيبه يافته به سوى خدا فرا ميروند و كارمايه عمل صالح و ثواب الهى و رزق پروردگار كه مترتب بر آن است آنان را در صعودشان سرعت ميبخشد اليه يصعدون الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (20)
در نتيجه ، و سرانجام (خير البريه ) ميشوند: ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك خير البريه (21) گروه انسانى متضادشان (شر الدواب ) بدترين حيوانات و حشرات (22) ميشوند: ان شر الدواب عندالله الذين كفروا فهم لايومنون (23)...الصم البكم الذين لا يعقلون (24)
اعمال صالحه در صورتى كه مداومت داشته باشد لايه هاى هستى برينى را بر (خود) اصلى ما - لايه خودمختارى يا اراده و اختيار، ذات الصدور - ايجاد ميكند، و به بيان دقيقتر لايه هايى ميشود كه خداى متعال از آنها با دو واژه (خيرات ) و (حسنات ) ياد ميفرمايد و در چگونگى تكوين ارادى آنها بر وجود عاملش مى فرمايد كه آنها جايگزين لايه هاى پست ارادى ميگردند: ان الحسنات يذهبن السيئات (25). سيئات و ارتكابش اكتساب لايه هاى پست و از آن خود كردن آن لايه هاست . چنانكه مى فرمايد: ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملو الصالحات سواء محياهم و مماتهم (26) شيخ طبرسى - قرن ششم - در مجمع البيان ميگويد: اجتراح به معنى اكتساب است .
بدينسان (وجود) چنين انسانى مثل بدنش رفته رفته پوست مى اندازد تا دم مرگ طبيعى ، ولى خود اصليش ثابت مى ماند تا در زندگى برزخى آثار اعمال صالحه اش كه در سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى سهم دارد بر آن بنشيند تا قيامت كه هنگام رسيدگى نهايى است . اين است معناى آنكه اگر فرزندان ، شاگردان ، پيروان و دعاگويان ما خيرات و مبراتى بكنند يا دعايى و خواندن حمدى يا سوره اى بر وجود و عاقبت ما اثر ميگذارد: و ما تفعلوا من خير فان الله به عليم .(27) و ان تصوموا خيرا لكم ان كنتم تعلمون .(28) و ما تنفقوا من خير فلانفسكم .(29) و ما تقدموا الانفسكم من خير تجدوه عند الله .(30) و آنچه از خير براى خودتان از پيش انجام دهيد يا فرستيد آن را نزد خدا دريافت كنيد. يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا(31) يومئد يصدر الناس اشتاتا فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يرا...(32) 6
بنابراين به حكم آيات قرآن مجيد احادث صحيحه و تجارب مستمر و انبوه تاريخى انسان آن گونه هستى را در همين زندگى پيدا مى كند و پس از مردن مى يابد و با آثارش كه در زندگى برزخى او برايش ايجاد ميشود حشر و به صورت عضوى از يك گروه انسانى يا امت - كه گروهى فرهنگى و سياسى باشد - گروهى گرد مى آيد كه حاصل اساسى ترين و مهمترين تصميم ها و گزينشهاى اوست . همه اين تحولات كيفى از اعلى ترين هستى تا پست تريش برمى گردد به لايه هستى خودمختارش كه خود اصلى اوست . بر ميگردد به اين كه آدم كدام زندگى را از ميان شش گونه زندگى ممكن برگزيند؟ يكى از دو زندگى انسانى و طيبه يا يكى از زندگى هاى پست استكبارى ، دنيادارى ، جانورى محض ، و دون جانورى را؟ الذين يستحبون الحياة الدنيا على الاخره ...(33) ذلك بانهم استحبوا الحياة الدنيا على الاخرة .(34)
به چه چيزى و چه كسى علاقه ببندد و آن را بپرستد. به ديگر بيان چه علائقى را از عالى ترين تا پست ترين نوع ممكنش را در خويشتن ايجاد كند؟ همسرش ، خانواده اش ، فرزندانش ، گنجينه هاى زر و سيم ، يا حسابهاى بانكى اش ، وسائل نقليه ، دامدارى ، باغ و مزرعه ، و كارخانه را...؟(35) يا به خدا عشق بورزد و او را بپرستد؟ عشق و ارادتى كه عشق به قرآن و (كتاب )، محبت به پيامبران - (ميزان )ها - (مودت فى القربى ) و عشق به عترت را كه با قرآن (ثقيلن ) را تشكيل ميدهند؟ و محبت و احترام و تكريم و تجليل فقيهى و اسلام شناسى را كه صائنا لنفسه باشد و حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لامر مولاه ؟ يا رقاصه هاى پادشاهان ، كشورگشايان خونخوار، و دلقك ها... را؟ عشق ورزى به خدا عشق به هر كمال و جمال معنوى ، (استقلال ، آزادى ، جمهورى اسلامى ) خير، احسان و هر عمل نيك و پسنديه اى را در پى دارد؛ عشق به دانايى و حكمت و خردورزى را... عشق به دفاع مقدس ، احترام به شهيدان و عشق ورزى به آرمانهاى آنان را كه به عشق به خدا برميگردد و از آن سرچشمه ميگيرد: (بيشك عاملان نيكى بيكران - (ابرار) - از جامى مى نوشند كه آمزه اش خنكى باشد (نه آتش )، از چشمه اى كه پرستندگان خدا از آن مى نوشند؛ آن را برون مى فشانند چه برون فشاندنى . همانان كه به نذر وفا كنند و از دورانى همى ترسمند كه گزندش گسترده باشد و خوراك را به همه دوست داشتنى بودنش به بيچاره و يتيم و اسير مى خورانند كه در حقيقت شما را براى خاطر خود خوراك مى دهيم ، پاداش از شما نمى خواهيم و نه سپاسى و تشكرى ، بيقين ما از پروردگارمان بيم دورانى را داريم كه چهره درهم كشيده و تيره و تار است ...(36)
بستگى به اين دارد كه انسان حكومت دينى را كه قانونگذار و مصدر احكام تكليفى و احكام وضعى و امر و نهى اى جز خدا ندارد يا حكومت و نظام غير دينى يعنى طاغوتى سلطه گرى را بپزيرد؟ اگر حكومت خدا بر خود بپذيرد و به ولايت او درآيد حكومتى كه هم زيستن را تامين مى كند و هم رشد معنوى يا سير تقرب الى الله را تسخيل و تمهيد، حالات اسارت - ذلت را يكايك پشت سر نهاده به حالات و كيفيت هاى وجودى آزادى - عزت ارتقا ميابد در اين حال او به سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى پيوسته است و با زندگى كردن و با مردن مطابق آن ، به تداوم آن سنت كمك كرده است . در نتيجه پس از مردن - وانهادن لايه طبيعى - در يكى از درجات بهشت برزخى بسر مى برد: نكتب ما قدموا و از آن پس هر قدر بر تداوم آن سنت فرهنگى سياسى يارى رسانده و اثر نهاده بتدريج آن آثار بر وجودش مى نشيند تا به قيامت : نكتب ... آثارهم و كل شى ء احصيناه فى امام مبين (37)
بستگى به اين دارد كه به سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى بپيونديم يا به سنت فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوتى كه در سده هاى اخير (مدرنيته ) نام گرفته است و از بدو تاريخ بشر تاكنون در كنار هم و رودرروى هم ايستاده اند و جارى در وجود دو گروه اجتماعى انبوه و بيشمار، و در كشمكش با يكديگر: حق و باطل و لكل اهل ...(38) آفريدگار عالم هستى ميفرمايد: نظام هستى بازيچه اى نيست كه براى خودم آفريده باشم بلكه تا با حق ، و اهل حق بر پيكر باطل - كه جز فراورده هاى فرهنگى - سياسى بشر پست ، و سنت فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوتى نيست - بكوبم تا آن را از فرق سر تا پاشنه پا بشكافد و از هم بپاشد.
سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى آن هستى برينى است كه مردم از روى (كتاب ) و با قرار دادن (ميزان ) - پيامبران و عترت - پيش روى خود در زندگانى و چگونه مردن خويش تبلور بخشيده اند. و جز اين دو، باضافه لايه خودمختارى و مجموعه ساختار تعالى شناختيشان ، سرچشمه ندارد. پس سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى (امام مبين ) است و دو سر چشمه اش يعنى (عترت و پيامبران ) و (كتاب آسمانى ) هم (امام مبين ) است . و (امام مبين ) بودن سنت توحيدى امتداد و تحت تاءثير على (ميزان ) است و ميزان يا پيامبران و عترت و فقهاى واجد آن شرايط، امتداد و تحت تاءثير على (كتاب ) يا قرآن ، و انجيل و تورات و وحى الهى از ادم تا خاتم . و امام مبين و هدايتگر بودن هر سه براى بشريت بر آنان صدق ميكند. مولاى متقيان رابطه على آنها را چنين بيان مى فرمايد: (آنگاه كتاب - قرآن - را بر او - پيامبر - نازل كرد بمثابه نورى كه چراغدان هايش ‍ خاموشى ندارد و چراغى كه از اشتعال و فروزش باز نمى ايستد. دريايى كه به ژرفايش نتوان رسيد و راه زندگى پهناورى كه پيمودنش ‍ يكسره وصول حق است . تشعشعى كه پرتوش تيرگى نيارد، و تميز آفرينى (فرقانى ) كه برهانش كندى نپذيرد. بيانى مستدل بر پايه اركانى كه رخنه و شكست نيابد و شفايى كه در سايه اثرش جايى براى نگرانى از بيماريهاى مربوط به آن نماند... خداوند، آن را چشمه سارى ساخته براى فرونشانى عطش علما و بهارستانى براى دلهاى فقها و راه روشنى براى صالحان انقلابى و دوايى كه با بكارگيريش دردى باقى نماند و نورى كه در محيطش تاريكى را بزدايد. رشته اى على يا عليتى استثناناپذير و گسست ناپذير است كه ما را فرا مى برد، و دژى است در اوج بلندى و والايى مصون از دسترسى عوامل مخل و مفسد چهار محيط كه براى كسى كه با آن عشق ورزيده . در خود پياده كند عزت (مجموعه آزادى ها را) ميبخشد و براى كسى كه با آن درآيد ايمنى و سلامت را ببار مياورد و براى كسى كه آن را امام خويش قرار دهد هدايت را...(39))
(چگونه در ترديد و حيرت مى لوليد حال آنكه عترت پيامبرتان در ميان شما هست عترتى كه آيت حق اند و پرچم ديندارى و زبان صدق ؟! بنابراين آنان را در بهترين جايى كه قرآن در وجودتان قرار ميگيرد (يعنى در دلتان ) قرار دهيد و با چنان سرعتى براى كسب معرفت و هدايت نزدشان بشتابيد كه شتران تشنه به سرچشمه ميدوند... مگر من نبودم كه در ميان شما به (ثقل اكبر) - يعنى قرآن - عمل كردم و (ثقل اصغر) يعنى فرزند يا فرزندانم را كه عترت باشند - را به ميراث مى گذارم ، و پرچم ايمان را در ميان جامعه شما برافراشتم ، و مرزهاى حلال و حرام را به شما شناساندم ، و با عدل خويش شما را ايمنى بخشيدم ، و با گفتار و رفتارم (معروف ) - سنت پسنديده عملى - را بر شما گستردم و از شخص خودم تمامى رفتارهاى عاليه كرامت بخش را به شما نمايش ‍ داردم ؟(40))
انسانى كه كتاب نازل شده از مبداء هستى و كمال و جمال جلال را، (ميزان ) را، ائمه هدايتگر، و معارف حقه اى را كه جهان - انسان شناسى توحيدى ، و سنت آن باشد معيار چگونه زندگى كردن و چگونه مردنش قرار داده و چنين (امامانى ) داشته باشد به حكم خدا كه همان سنت جاريه در نظام هستى باشد در لحظه مردن و وانهادن لايه طبيعى هستى اش جذب آنان خواهد گشت . آنان (شفيع ) اويند و خداى متعال در راس شفيعان كه بدون اذنش شفيعى شفاعت نكند و جز راست در حق اين انسان نگويند و شهادت جز به حق ندهد. آنان ، مقتدا، معلم ، سرمشق - يا اسوه - (ولى ) يعنى عهده دار امور فرهنگى ، تربيتى ، اجتماعى و سياسيش هستند يا رساننده و آموزنده معارف حقه اى كه سنت توحيدى - وحيانى در برش دارد و از آدم تا خاتم و عترت و فقيهان واجد آن كمالات و بركات تداومش بخشيده اند و او آن را براى خودسازى و سازماندهى اجتماعى پيش رويش نهاده است . محال است چنين انسانى به گونه هستى برينى كه آنان دارند در نيايد، آنهم در همين دنيا و زندگى آزمايشى ، و در زندگى برزخى كه (آثار) اعمالش در او ميرويد، و در قيامت كه به ثبات ، قرار، و (سلام ) مى رسد، ثبات و سلامى كه جز اعمال صالحه اش و آثار آنها بر چهار محيط، نيست .
او در همين زندگى ، در همين جهان انسانى و در حالى كه لايه طبيعى ساختار موروثيش را هنوز واننهاده است هستى برينى مى يابد كه پيامبران ، امامان هدايتگر معصوم ، و حتى قرآن دارند. (خود)ش همان سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى مى گردد كه از بدو تاريخ تا عصر وى دوام و استمرار داشته در (كتاب ) و تفسيرها و بيانهاى گفتاريش ، در سنت و حديث و شرح زندگى معصومان ، در درس فقيهان ، در وجود مردم ديندار پرهيزگار مجاهد و آزاد. او به امامى براى متقيان معاصرش و آينده تبديل مى شود چنانكه در سير تقربش و در دعايش آن را آرزو ميكرده است . در حيات طيبه با آنان اشتراك مى يابد. همه حركات ، رفتارها، و اعمالش ‍ مثل آنان ميشود. جهان - انسان شناسى او همان است كه آنان دارند، باورهايش ، انديشه هايش ، عواطف ، هيجاناتش و همه كارهايش ‍ از جمله دوستى و دشمنيهايش و صلح و جنگش . او از نظر امنيتى و دفاع به آنان پيوسته و عضو يك سپاه و نيروى دفاعى است . با همان تهديدها و دشمنانى روبرو است كه آنان روبرو بوده و روبرو خواهند بود. پيوستگى تام و نهايى همين است .
از اين پيوستن فرهنگى ، سياسى ، دفاعى و نظامى خداوند حكيم عليم با لفظ (شفاعت ) به معنى پيوستن به همانندان خويش و ملحق شدن به آنان براى يارى متقابل و همكارى ياد مى فرمايد.
راغب اصفهانى - مفسر عظيم الشان متوفاى 502 - مينويسد: الشفع ضم الشى ء الى مثله ... و الشفاعه الانضمام الى آخر ناصرا له و سائلات عنه و اكثر ما يستعمل فى انضمام من هو اعلى حرمة و مرتبة الى من هو ادنى ... آيه و من يشفع شفاعة حسنة ... و من يشفع شفاعة سيئة به اين معنى است كه كسى بپيوندد و ملحق شود به ديگرى و او را يارى دهد و با او همكارى نمايد تا همانندش گردد در كار خير يا در كار شر بطورى كه با وى همكارى كرده نيرومندش ساخته و در نفع و ضرر با او مشاركت داشته باشد. و بعضى هم گفته اند شفاعت در اين آيه بدين معنى است كه انسانى براى ديگرى يا ديگران رويه اى باب كند يا سنتى پديد آورد اعم از سنت خير و حسنه يا سنت شر و سيئه بطورى كه مقتداى آنان بشود كه در اين صورت منضم و ملحق به او شده همانند و همجنسش گشته است . و اين به همان معنى است كه حضرتش (41) عليه السلام ميفرمايد: من سن سنة حسنة فله اجره اجر من عمل بها. ومن سن سنة سيئه فعليه وزرها و وزر من عمل بها يعنى گناه ايجاد رويه و سنت و گناه كسى كه به آن عمل مى كند... و از پيامبر عليه السلام داريم كه القرآن شافع مشفع و شفعه عبارت است از اين كه بخواهد چيزى را كه در آن سهم دارد و شريكش آن را به ديگرى فروخته از او به همان قيمت مورد معامله بگيرد و بخرد تا ضميمه كند آن را به مال خودش